از تو می نویسم از تویی که وقتی صدایت را می شنوم گویی هزاران بلبل غزلخوان در دشت و سرای دلتنگی ام نغمه شور و مستی سر می دهند از تویی که در پژواک صدای مهربانت دلم همچون پرستویی مهاجر کوچ می کند از سرزمین تنهایی و دلواپسی و غرق در رویای با تو بودن در پس آن لبخند شورانگیز سرخ می شود گونه ی آلاله های دشت دوست داشتنم خلسه چشمانت مرا می برد به نگاه تبدار خواستنت و مدهوش در شاعرانگیِ با تو بودن میشوم زیباترین ملودی عاشقانه با سرانگشتان احساسم نواخته می شود بر پیکره ی زندگیت و من نفس نفس جان می گیرم در هوای بابونه های خوشبوی احساس تو دلنوشته جان ميدهــــــم براي آن لحظـــه ي اَبدي كه تُــو باشي و مَــن باشم و تنهايـــــي در آن لحظه در آغوشِ هَم تُــو سكــوت كـــني مَـــن گوش دَهَــــم و نفس هايمان فرياد كشـــند
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|